همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

عید تان مبارک

بالاخره گوسفند قربانی شد. عید قربان برای بچه ها در حکم یه اردوی علمی و دیدنی خیلی جالب بود. جگر گوسفند رو به دست میگرفتند. یا مثلا شش گوسفند رو از نزدیک میدیدن و بعضی ها اونو باد میکردن. مامان ها هم که گوشت رو قسمت میکردن گاهی توضیحاتی درباره اجزای بدن گوسفند میدادن. مثلا سیراب شیردون رو که بهشون نشان میدادیم میگفتم : ببینید غذا که میخورید ، این غذا میره یه جایی مثل اینجا. یا نفس که میکشید میره یه جایی مثل اینجا یا کلیه ها و و و و . 


بعد هم گوشت ها رو قسمت کردیم و اونا رو بچه ها یکی یکی بردن در خونه همسایه ها. یه مقدار هم برا خودمون و بعضی از فامیل نگه داشتیم. شاید یکی از چیز های مهمی که باعث شد مرد خونه گوسفند رو بیاره خونه و اصلا تصمیم به قربانی گرفت همین بود که بچه ها از نزدیک ببینن. من و همسر اول هم تشویق کردیم و از خوبی های کارش گفتیم. برای من و همسر اول هم یه تنوع و یه برنامه ی با نشاط بود. عید شما هم مبارک. امیدوارم همیشه شوهرتون "قربان" و صدقه تان بره. 



قربانی

اقای خونه به بچه ها قول داده برا عید قربان گوسفند بخره. بچه کوچیک ها ازهمین الان خیلی ذوق و شوق دیدن گوسفند دارن. اقای خونه دوست داره گوسفند توی خود خونه قربانی بشه. البته مامانا کمی مخالفن ولی باز هم شاید تو خونه خونش ریخته بشه بیشتر بلا رو دور کنه. انت اولین سالی هست که و حیات خونه یخان قربانی کنن. البته هنوز هم قطعی نیست اما بچه دوست دارن گوسفند یکی دو روز بیاد خونه. تو زندگی های این روزها بچه ها ارزوی دیدن گوسفند از نزدیک دارن. 


پ ن : دوست عزیزی با نام " یک زن " که دو تا کامنت خوب نوشتن اجازه میدن هر دو کامنت رو عمومی کنم ؟