با خودم فکر میکنم اگه دیر تر ازدواج میکردم و زن یه مرد مجرد میشدم بهتر نبود؟ اونوقت از زندگیم بیشتر لذت میبردم و بیشتر خوشبخت بودم ؟ آیا واقعا اینطوری هست ؟
اما با خودم میگم : شاید اگه اون موقع ازدواج نمیکردم تا چند سال بعدش خواستگار مناسب هم نداشتم. اونوقت چند سال از جوونیم هرز میرفت. از کجا معلوم که مرد محردی که به خواستگاریم میومد از مرد الان خانه بهتر بود ؟ از کجا معلوم که اون مرد مجرد بعدا نمیخواست زن دوم بگیره ؟
پس من الان خوشبختم. و باید قدر این خوشبختی رو بدونم.
تا امروز هیچ وقت قانع نشدم که کارم اشتباه بوده. چون حس خوشبختی دارم.
پس زن دوم بد هست که خودتم دلت نمیخاسته بقول خودت اون مرد مجرد زن دوم بگیره.عجبا
سلام عزیزم- من همسر اول هستم اما همیشه می بینم که شما از همسرت تعریف می کنی و از درک، شعور، اخلاق، ملاحضه، مهربونی هاش و غیره میگی.. احساس می کنم شاید گاهی همسر من توی خیلی از این مسائل این طور عمل نمیکنه.. البته همه مثل هم نیستن اما خوشبختانه شما همسر بی نظیری دارید.. که می تونه اینقدر عاشقانه شمار رو درک کنه و با مدیریت فوق العاده دو تا زندگی رو خوب اداره کنه و به ویژه قلب شما رو تسخیر کنه... این خیلی ارزشمنده... سه تا سوال: ببخشید شما چه طور تونستید حس حسادت یا بهتر بگم حس تملک و توجه شوهرتون رو که هر زنی دوست داره فقط مال خودش باشه رو کنترل کنید؟؟ آیا عشق و علاقه شما به همسرتون باعث میشه اینقدر آرامش داشته باشید؟؟ مهم تر از همه شما چه کار می کنید که اینقدر همسرتون دوستتون داره و محبتش به شما کم نمیشه؟ ببخشید سوال هام زیاد شدن...ممنون.
سوال اول : چه زن اول باشیم چه دوم حس حسادت در ما زنها هست. اما با منتطقی بودن باید اونو کنترل کرد. سوال دوم : بله باعث ارامش من میشه.سوم : من کار خاصی نکردم. تنها کاری که کردم هر کاری از دستم بر اومده برا مرد خونه کردم. اونم کارهای منو میبینه و خیلی بهم محبت میکنه.
عشق چشم آدمو کور میکنه . ... همین
اگه اینطوری بخواییم فکر کنیم همه خوشبختیم والله
عزیزم به نظر من، ما خیلی راحت تر هستیم تا خانوم اول، شاید ما حق انتخاب داشتیم و اونا نه،
چی بگم! به هر حال آدم توئه هر لحظه سعی میکنه بهترین تصمیم نسبت به شرایط بگیره، که حالا قسمت ما هم این بوده، خدارو شکر که خوشبختیم، همینش کافی، چون زندگی با هر کسی رنگ بو خاص خودشو داره، نمیدونم شما قبلا تجربه زندگی مشترک داشتید یا نه، اما انگار انسان با هر کسی خودش هم یک موجود دیگه میشه، من که الان خودمو با اون موقع مقایسه میکردم، با خودم میگم آیا من همون سحر هستم؟
اره عزیزم. منم خیلی راحتم. و خود بخود ادم با شوهرش هماهنگ میشه. خمیر ما زنها خیلی نرمه. زود میتونیم خودمون رو با شوهرمون وفق بدیم. چه زن اول باشیم چه دوم.
سلام از آشناییت خوقتم
لینک میشی دوستم تو سرچ پیدات کردم
باید دید خانم اول هم احساس خوشبختی میکنند یا نه
خیلی خوبه که احساس خوشبختی می کنی. چون قانع کردن خود مهارتیه که اکثر زنها ازش بی بهره اند.
مگه چند درصد مردها زن دوم میگیرن که فکر میکنی شوهر خیالی ت ممکن بوده این کارو بکنه؟ ضمنا با این توصیفاتی که از خودت ارائه دادی در این وبلاگ عجیب به نظر میرسه که خواستگار دیگه ای نیاد. مگه نگفتی شاغل بودی و تحصیل کرده و مشکل مالی هم نداشتی؟
یعنی همسر دوم شدی چون دلت نمیخواست همسرت زن دوم بگیره
با حرف یکی موافقم
و نمی تونم بپذیرم که تو تونسته باشی با خراب کردن یه زندگی دیگه احساس خوشبختی کنی...که اگه واقعاً این حسو کنی ...
مطمئنم اون زن اول از وجود و حضور تو تو زندگیش خوشحال نیست!
شاید خوشحال نباشه اما عذاب هم نمیکشه.
چرا کامنت قبلیم رو تایید نکردی
واقعا شما این ویلاگ های توی لینک توقسمت همسران دوم خوندی هیچ کدوم خوشبخت نیستن شما چطور با وقاحت تمام اونها تو پیوند ها گذاشتی
تایید کردن وظیفه ی منه ؟ برا من نوشتی من هم خوندمش.
سلام عزیزم , امیدوارم توی زندگیت موفق باشی و خوشبختیت ابدی باشه , منم شرایط مشابه شمارو دارم با این تفاوت که یه ازدواج غلط درگذشته داشتم که ثمرش یه پسر شد , یکسال از جداییم میگذره قراره همسر دوم یه آقای بسیار کاملو خوب بشم یه کم انتخاب برام سخته با وجود اینکه فرزندمو قبول داره اما از همسر دوم شدن میترسم , لطفا توی این راه کمکم کنید خیلی بلاتکلیفم
سلام عزیزم
شما مجرد بودین و با یه مرد متاهل ازدواج کردین؟آخه منم وضع مشایه شمارو دارم.عاشق کسی هستم که متاهله و یه بچه داره.اون میگه میخوام طلاقش بدم ولی هیچ وقت به زن دوم بودن فکر نکردم.یعنی میشه همچین کاری کرد؟