همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

بد خواب دلگیر

اصلا حالم خوب نیست و خوابم نمیبره. چتد تا عکس از غکس از غزه و فلسطین دیدم که حالمو بد کرده. واقعا اینا با چه دلی میکشن و با بعضی ها با چه دلی از این حیوونهای کثیف اسرائیلی حمایت میکنن. 

مدام تصویر مظلومیتشون جلو چشمم هست. 


خواستم براتون بنویسم و کمی سبک بشم. چی میکشن با زبون روزه. 

گاهی برای یه چیز کوچیک همه راه میفتیم و کمپین و طومار و هزار جور نامه و پیغام و پسغام میفرستیم اما چند روزه مردم


مظلوم رو در کنار قدس  دسته دسته اتیش میزنن و همه ی ساکتیم. این عکس منو لرزوند. 

عکس حذف شده

تنویر افکار عمومی

باید سعی کنم بدون حسادت بنویسم. زن اول یه دختر با هوش بوده ، نه اونقدر ببا هوش که نابغه باشه ، تو درساش موفق بوده و جزو نمره اول های مدرسه بوده. باباش هم یه کارمند تحصیلکرده که وضع الی نسبتا خوبی هم داشته ، مخصوصا که ارث خوبی هم بهش رسیده ، مادرش هم تحصیلکرده ی خارج  ، که دو سه سال قبل انقلاب میاد ایران و در این بازگشت با پدرش ازدواج میکنه. 

خانوم اول پدر و مادرش با هم خیلی خوبن و به مرد خونه هم خیلی اعتماد دارن. اگر مسافرتی هم برن همون طوری که برا اون هدیه میارن برا منم هدیه میارن. پدر و مادر منم همین طورن. اگه رن سفر برا اون هم هدیه میارن. 

مهمانی

هر سال ماه رمضان یه شب هه ی فامیل من ، یه شب فامیلای همسر اول و یه شب هم فامیلای مرد خانه و یه شب همسایه های خانه من و یه شب هم همسایه های همسر اول مهمان خانه ها میشن. 


 دیشب فامیلای من مهمان من بودن. مرد خانه هم بود. قرار بود همسر اول هم بیاد. بچه ها خیلی اصرار داشتن که دور هم باشن. بچه های من با بچه های همسر اول واقعا مثل برادر هستند و خیلی مراقب هم هستند. 

چون مهمونها خیلی زیاد بودن و همسر اول هم اینو میدونست ، ظهر همسر اول زنگ زد که من برات حلوا درست میکنم ، و با خودم میارم. عصر هم دخترش اومد خونه ما تا به من کمک کنه. واقعا اونو مث دختر خودم دوست دارم. ماشالله خیلی خانومه یه پارچه طلاس. 

اما نزدیکی های اذان زنگ زد که بچه ی کوچیکش خیلی حالش خوب نیست و اگه بیاد اعصاب همه رو به هم میریزه. اما حلوا ها رو داد برام اوردن. 

واقعا کمکش خیلی برام خوب بود. دخترش هم در تهیه سالاد و شستن میوه و چایی خیلی کمکم کرد. 

فامیل ما هم همیشه احترام همسر اول رو دارن. 

بچه ها اینقدر با هم خوبن که  کسی نمیفهمه مادرشون دوتاس. 



بیداری سحر

مردخانه زود تر از همه بیدار میشه و به اون یکی خونه اش هم زنگ میزنه و اونا رو بیدار میکنه. زنگ هم نزنه اونا بیدار میشن اما مرد خونه حس احساس مسئولیتش گل میکنه و زنگ میزنه.

مرد خانه خونه ی همسر اولش بود و خبری از تلفنش نشد. دلم شور افتاد. خودم شمارشو گرفتم و فهمیدم همه خواب موندن. 

این اولین باری بود که مرد خونه خواب مونده. 

حلوا

من و همسر اول هر دو میدونیم که هر نوع تنش و بی احترامی علاوه بر ناراحتی مرد خونه روی بچه ها اثر خیلی بدی داره. بچه هایی که خیلی خیلی با هم خوبن و کسی متوجه نمیشه اینها از دو تا زن هستند. مرد خونه گاهی افطار و سحر خونه من هست و گاهی خونه ی اون.


 من و همسر اول گاهی که مرد خونه میخاد بره اونجا کمی از افطاری یا سحریمون رو برای هم میدیم. من روز اول ماه رمضون حلوا درست کردم با گلاب و زعفرون که واقعا عطر و بوی خوبی گرفته بود ودادم یکی از بچه ها تا برا همسر اول ببره.


خانوم اول هم دقیقا همین مدل حلوا رو درست کرده بود وبرای من فرستاد. هر دو دقیقا در یک زمان. 

جو

جو روزه گرفتن چند روزه تو خونه ی ما راه افتاده. بعضی ها روزه ان و بعضی ها وعده فردا میدن. بعضی ها هم کله گنجشکی.

مرد خونه اگه شب خونه ی ما باشه به همسر اول زنگ میزنه تا بیدار بشه و اگه اونجا باشه به من زنگ میزنه خواب نمونم.

فکر های ساده

با خودم فکر میکنم اگه دیر تر ازدواج میکردم و زن یه مرد مجرد میشدم بهتر نبود؟ اونوقت از زندگیم بیشتر لذت میبردم و بیشتر خوشبخت بودم ؟ آیا واقعا اینطوری هست ؟


اما با خودم میگم : شاید اگه اون موقع ازدواج نمیکردم تا چند سال بعدش خواستگار مناسب هم نداشتم. اونوقت چند سال از جوونیم هرز میرفت. از کجا معلوم که مرد محردی که به خواستگاریم میومد از مرد الان خانه بهتر بود ؟  از کجا معلوم که اون مرد مجرد بعدا نمیخواست زن دوم بگیره ؟ 

پس من الان خوشبختم. و باید قدر این خوشبختی رو بدونم.

تا امروز هیچ وقت قانع نشدم که کارم اشتباه بوده. چون حس خوشبختی دارم.