همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

عاشق شدیم وبعد...

با مرد زندگیم به خاطر یک مساله کاری اشنا شدم. 

اینقدر خوب و متین کارها را انجام داد که کلی ذوق کردم و با خودم گفتم یعنی میشه یه مرد اینطوری فهمیده باشه ؟

و اینطوری شد که بعدااین مرد با من حرف زد و بعد از کمی صحبت و شناختن همدیگه به خواستگاری من اومد. 

خانواده ی ما  خیلی موافق نبودن یا بهتر بگم اصلا موافق نبودن. 

اما مرد اینقدر خوب حرف زد که  دلشون هم نیومد بگن نه. 

اما کلی با من شرط و شروط کردن که همه چیز پای خودت. همه میدونستن که من واقعا دوستش دارم.

مادرم از همه عاقلتر بود و میگفت دختر باید با عشقش باشه. اما این رو هم میگفت که زن دوم شدن سخته اما من که عاشق و شیدا بودم....

 با خانوم اولش هم صحبت کردم. مادرم هم صحبت کرد. بعدا خواهم گفت که خانوم اولش چرا اجازه میداد. 

و اینطوری شد که ما عروس شدیم. بدون هیچ مجلس خاصی. 

عیدتان هم مبارک..

شروع

سالها قبل عاشق مردی شدم که تا امروز و برای همیشه برایم تکیه گاه بوده. مردی که محبت ها و عاطفه هایش برایم همیشه خاطره انگیز و رویایی خواهد بود.

مردی که زیر سایه محبتش نفس میکشم و بر بلندای غرورش پرواز میکنم.