همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

صبحگاه زیبا

امروز صبح دیدم هوا روشن نمیشه.

حس کردم هوا ابری هست

اینقدر خوشحال م شدم که حد نداشت

از جام بلند شدم و رفتم کنار پنجره و مشغول تماشای باران شدم. دلم میخواست برم بیرون و قدم بزنم. اما بچه ها خواب بودند.


یه چایی قشنگ و خوشبو دم کردم.

دو دلم گفتم کاش اقای خونه بودند.

اتفاقا اقای خانه هم از بیرون سر رسیدن همراه با نان سنگک کنجدی

سفره رو کنار بالکن پهن کردم که نورگیر قشنگی داره. کنار چند تا گلدون

یکی از قشنگ ترین صبحانه هامون رو خوردیم.