-
بیا تا ...
سهشنبه 19 دی 1402 18:41
روزگای جوری فرهنگ سازی خواهد شد که دخترا تو مدرسه به هم میگن: بیا تا هوو باشیم ... بیا تا هوو باشیم. (بر وزن همون شعر معروف)
-
خدایا! دوست دختر ده تا - دوست پسر شش تا - پارتنر 3 تا - چرا همسر فقط یکی
دوشنبه 18 دی 1402 09:50
خدایا! دوست دختر ده تا - دوست پسر شش تا - پارتنر 3 تا - چرا همسر فقط یکی خدایا اینو خودت جواب بده. دقیقا اونی که خدا گفته نکن رو میکنیم و اونی که گفته میتونید انجام بدین رو انجام نمیدیم
-
تا نگیم
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 18:39
معمولا در جمع هایی که نمیدونن زن دوم هستم همه با من معمولی رفتار میکنند و من هم با اونها راحت هستم. اما همین که میفهمند زن دوم هستند میگن خدابه فریادت برسه چقدر بهت سخت میگذره. انگار تا قبل از اینکه بفهمند زن دوم هستم حس میکنن که راحت هستم اما بعدش حس میکنن سختی میکشم. در حالی که من از وقتی زن دوم شدم سختی خاصی...
-
الهی امین
دوشنبه 4 فروردین 1399 11:02
خدایا کمکمون کن . کرونا. تو میتونی. فقط تو میتونی. امین.
-
حتی گرمتر
پنجشنبه 7 آذر 1398 17:11
وقتی همسر دوم هستی باید بیشتر مهربون باشی. باید بیشتر مراقب اخلاقت باشی اقا هم همینطور و اگر دو طرف یعنی اقا و خانم مراقب اخلاقشون باشند اونوقت فضای خانواده حتی ممکنه از خانواده های معمولی هم گرمتر باشه.
-
دشمن
یکشنبه 30 تیر 1398 17:16
دشمن اگر میکشد به دوست توان گفت با که توان گفت اینکه دوست مرا کشت
-
عزت نفس
دوشنبه 19 آذر 1397 18:59
تو این اوضاع اقتصادی که محصول رای حکیمانه ملت به دولت غرغرو و امتحان داده ی اصلاح طلب بود یکی از دوستانم که در قنادی کار میکردن دچار تعدیل نیرو شدند و دو هفته سر کار نرفت. مدتی قبل هم یکی دو ماه از کار بیکار شد ه بود. این بنده خدا تو این دو هفته به هیچ کسی هیچی نگفته بود و تو خونه تنها نشسته بود و منتظر اخر برج بود که...
-
صبحگاه زیبا
پنجشنبه 15 آذر 1397 18:59
امروز صبح دیدم هوا روشن نمیشه. حس کردم هوا ابری هست اینقدر خوشحال م شدم که حد نداشت از جام بلند شدم و رفتم کنار پنجره و مشغول تماشای باران شدم. دلم میخواست برم بیرون و قدم بزنم. اما بچه ها خواب بودند. یه چایی قشنگ و خوشبو دم کردم. دو دلم گفتم کاش اقای خونه بودند. اتفاقا اقای خانه هم از بیرون سر رسیدن همراه با نان سنگک...
-
خانگی
یکشنبه 11 آذر 1397 22:45
امروز همسر اول برای من ترشی فرستاده بود. خیلی خوشحال شدم. منم براش مقداری رب فرستادم. هم ترشی ایشون و هم رب من هر دو خونگی و دست ساز بود.
-
سبزی
چهارشنبه 7 آذر 1397 21:08
به اقای خانه گفتم که هروقت سبزی برای همسر اول خریدی برای ما هم بخر سرخ کنیم. البته معمولا خیلی از این خرید ها با هم هست و هر چی برای اونها بخره برای ما هم میخره و بعضی خرید ها هم به عهده خودمون هست اما بعضی چیزها کار خودشه. دیروز برای هر دو تا خانه سبزی خرید. توصیه میکنم تا هوا سرد تر نشده سبزی بخرید سرخ کنید بزارید...
-
بی سابقه
سهشنبه 6 آذر 1397 14:59
روز عید اقای خونه یه اشتباه بی سابقه ازش سر زد . برای من و همسر اول هر کدوم یه هدیه خریده بود که بهمون داد اما متاسفانه هدیه من و اون اشتباه شد. هدیه من یه لباس گشدار بود که خیلی هم زیبا بود و کلی دنبالش گشته بودم اما پیدا نکرده بودم. چون همسر اول اونو اشتباهی پوشیده بود کلا از ریخت افتاد. اینقدر من ناراحت شدم بخاطر...
-
مهمونی مون تمام شد
یکشنبه 4 آذر 1397 18:59
جشنمون به زیبایی تمام برگزار شد. یه نفر به اقامون گفت : ماشاالله سرتون شلوغه. اقامون گفتند که برکت تو همین شلوغیه. اگر اینها نبودند این جشن هم نبود. مردای دیگه هم شروع کردن با لحن شوخی از اقامون طرفداری کردن. اون نفر اول و بعضی های دیگه احساس کرد ن مردانگی شون زیر سوال رفته که یه زن دارن. بعضی ها هم پزمیدادن که مثلا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آذر 1397 10:08
من و همسر اول هر کدوم زندگی مستقلی داریم. اما اینطور نیست که زیر اب هم رو بزنیم. اینطور هم نیست که 24 ساعت کنار هم باشیم. خیلی معمولی با هم زندگی میکنیم. گاهی ممکنه اش یا ترشی درست کنیم وبرای هم بفرستیم. حتی گاهی ممکنه بچه هاش بیان خونه من بمونن و اون بره برای خرید یا سایر کارها. همه اینها در عین حفظ استقلال طرفین هست...
-
تصمیم یکشنبه
چهارشنبه 30 آبان 1397 22:38
عیدتون مبارک تصمیم گرفتیم یه جشن حسابیداشته باشیم برا یکشنبه و همه دوستان رو هم دعوت کنیم. فعلا در تدارک مهمانی هستیم. باید به همه خبر بدیم. ماشالله کم هم نیستند. تقریبا 20 خانواده میشن. اقا فردا باید برن خرید کنند تا جمعه و شنبه بتونیم همه چی رو اماده کنیم. بعد از چندماه مدرسه و عزاداری فکر کنم بچه ها خیلی به یه جشن...
-
این نوشته ادامه دارد
سهشنبه 29 آبان 1397 23:39
سالها قبل عاشق مردی شدم که تا امروز و برای همیشه برایم تکیه گاه بوده. مردی که محبت ها و عاطفه هایش برایم همیشه خاطره انگیز و رویایی خواهد بود. مردی که زیر سایه محبتش نفس میکشم و بر بلندای غرورش پرواز میکنم. ادامه دارد.
-
درخواست بچه ها
دوشنبه 28 آبان 1397 22:03
میلاد پیامبر صلی الله علیه و اله نزدیکه . ما یه جشن کوچیک خونگی مطابق معمول داریم. اما شاید هم تبدیل به یه جشن بزرگ شد. از بس که بچه ها اصرار به مهمونی گرفتن دارند و البته چون خودشون خیلی خیلی کمک میکنند ما هم بی میل نیستیم. پیشاپیش عید مبارک.
-
خانه داری اقامون
یکشنبه 27 آبان 1397 23:06
از کارهای مرد خانه این هست که درس خواندن یک افتخار و بیسوادی و اهل مطالعه نبودن یک ننگ هست. خودش هم گاهی عمدا جلو بچه ها مطالعه میکنه و تریپ سواد میاد. بچه ها تو درسشون خیلیتلاش میکنن ویه جور حس رقابت بینشون هست. گاهی وقتها دیده ام که چند نفری دور هم جمع میشن و مشق مینویسن یا نقاشی میکشن. گاهی هم به هم کمک میکنن. یه...
-
اشنایی .
شنبه 26 آبان 1397 21:12
با مرد زندگیم به خاطر یک مساله کاری اشنا شدم. اینقدر خوب و متین کارها را انجام داد که کلی ذوق کردم و با خودم گفتم یعنی میشه یه مرد اینطوری فهمیده باشه ؟ و اینطوری شد که بعدااین مرد با من حرف زد و بعد از کمی صحبت و شناختن همدیگه به خواستگاری من اومد. خانواده ی ما خیلی موافق نبودن یا بهتر بگم اصلا موافق نبودن. اما مرد...
-
لذت بردن
پنجشنبه 24 آبان 1397 23:10
من که ازش راضیم. تو این چند سال نشده که با بد اخلاقی بیاد خونه. من میدونم که اون سر کار بوده اما همین که میاد خونه میره سراغ بچه ها و کلی باهاشون بازی میکنه انگار نه انگار که خودشم خسته هست. بعد هم به کارای خونه میرسه. اونوقت خیلی با نشاط میشینه کنار سفره یا روی مبل و تلویزیون تماشا میکنه . حس ششم من میگه که کل وقتش...
-
فکرش رو هم نمیکردم
پنجشنبه 24 آبان 1397 00:01
من هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم زن دوم بشم. همه چیز ناگهانی و در عرض چند ماه و اتفاق افتاد. و در حدود یک سال من خودم رو عروس دوم یه خانواده میدیدم. طبیعی هست که زن اول با دوم کمی ناسازگار باشه اما مرد خانه کاری کرده بود که کسی جرات بی احترامی به دیگری نداشت. کافیه بفهمه که یه نفر به یکی دیگه بی احترامی کرده. چیزی نمیگه...
-
باز نشر یک فکر ساده
سهشنبه 22 آبان 1397 23:14
با خودم فکر میکنم اگه دیر تر ازدواج میکردم و زن یه مرد مجرد میشدم بهتر نبود؟ اونوقت از زندگیم بیشتر لذت میبردم و بیشتر خوشبخت بودم ؟ آیا واقعا اینطوری هست ؟ شاید اگه اون موقع ازدواج نمیکردم تا چند سال بعدش خواستگار مناسب هم نداشتم. اونوقت چند سال از جوونیم هرز میرفت. از کجا معلوم که مرد مجردی که به خواستگاریم میومد از...
-
دوباره
سهشنبه 22 آبان 1397 00:25
دوباره میخوام بنویسم . نمیدونم چی شد که مدتی بیخیال وبلاگ نویسی شدم. شاید اشتغالات دنیای واقعی فرصت بیشتری برای فکر کردن به عالم مجاز نمیزاشت و چه خوب که اینقدر درگیر دنیای واقعی باشی که فرصت مجازی بودن نداشته باشی . اگر هم یه وقتهایی میای سراغ مجاز اونو در راستای زندگی واقعیت بکار بگیری . نه اینکه زندگی واقعی رو...
-
بعد از اربعین
یکشنبه 30 آذر 1393 11:22
شهادت پیامبر ص رو به شما تسلیت میگم. مرد خونه از سفر برگشتن. دو شب ولیمه دادیم. البته همراهش روضه هم داشتیم. همه مشغول کمک کردن بودیم. مقداری گوشت از عید قربان داشتیم و کلی هم سبزی خریدیم و کوفته هم درست کردیم. برای همسایه ها هم دادیم. بچه ها - البته کوچیک تر ها بیشتر - خیلی از باباشون در باره اربعین میپرسیدن. یکی از...
-
به دنبال بابا
یکشنبه 16 آذر 1393 18:02
یکی از بچه ها نشسته جلو تلویزیون و با دو تا چشم ماهش زل زده به بهش. امااینبار نگاه کردنش به تلویزیون فرق داره. نگاهش یه نگار جستجوگر هست. این نگاه جستجوگر یه فرق دیگه هم داره ، فرقش اینه که اون برنامه کودک رو تماشا نمیکنه ، داره به پیاده روی زائران کربلا تماشا میکنه. ارام کنار دستش میرم و میگم عزیزم چی رو تماشا میکنی...
-
بالاخره گذشت
شنبه 15 آذر 1393 18:40
مرد خونه رفت. ما چقدر گریه کردیم. اومدیم خونه بچه ها یه بغضی کرده بودن که نگو. مخصوصا یکیشون میپرسید اونجا بمب نمیزارن ؟ بعد براشون صحبت کردیم که اونحا امن هست وبرامون دعا میکنن. شب همسر اول یه غذای خوشمزه و آش پشت پا درست کرد و برای منم فرستاد. وقتی اخبار ازاوضاع مرز میگفت همه نگران بودیم و مرتب تلفن میزدیم. بالاخره...
-
خداحافظ چراغ خونه
چهارشنبه 12 آذر 1393 08:32
وای خدا همه اش دل پیچه و دلشوره دارم ، مرد خونه داره میره . اصلا دل تو دلم نیست. حالم بد شده. هم حس سبک بودن دارم و هم حس پرواز. دل همه ی مارو با خودش کنده . دلم میخواد تا اخرین نقطه ای که میشه بدرقه اش کنم. نمیدونم این چند روزی که نیست چطوری میگذره.
-
بزرگترین مانع
سهشنبه 11 آذر 1393 15:30
شاید بتونم بگم بیشترین ترس ازازدواج دوم ، بخاطر ترس از مقایسه شدن هست. هم برا زن اول ترس اوره و هم زن دوم. این دیگه بستگی به هنر مردم خونه داره. فکر کنم اگر این مشکل نباشه سایر مسائل به راحتی حل میشه.
-
خداحافظ مرد خونه . به سلامت برگردی
دوشنبه 10 آذر 1393 23:21
مرد خونه دو روز دیگه - پنج شنبه میره کربلا. من و همسر اول هم خیلی دلمون میخواست بریم. اما بخاطر مدرسه داشتن بچه ها و شلوغی و شرایط خاص عراق نمیشد ما هم بریم. امااز مرد خونه قول گرفتیم حتما در اولیم فرصت همه ما رو دسته جمعی ببره. میدونم که هزینه اش زیاد میشه و شاید در توان مرد خونه نباشه. به همین خاطر من و همسر اول...
-
دو دیدگاه
جمعه 30 آبان 1393 09:07
امروز اومدم به کامنتام سر بزنم. دیدم که یه نفر برام کامنت گذاشته و ادرسی هم تو کامنتش هست. وقتی سر زدم دیدم یکی از مطالب وبلاگ منو اونجا بازنشر کرده. اینجا+ اما راستشو بخواین من خیلی موافق این نیستم که همه مردها چند تا زن داشته باشن و اصلا هیچ وقت هم امکان همچین چیزی نیست. من تااین حد موافقم که راه چنین ازدواجی بسته...
-
عید تان مبارک
دوشنبه 14 مهر 1393 11:02
بالاخره گوسفند قربانی شد. عید قربان برای بچه ها در حکم یه اردوی علمی و دیدنی خیلی جالب بود. جگر گوسفند رو به دست میگرفتند. یا مثلا شش گوسفند رو از نزدیک میدیدن و بعضی ها اونو باد میکردن. مامان ها هم که گوشت رو قسمت میکردن گاهی توضیحاتی درباره اجزای بدن گوسفند میدادن. مثلا سیراب شیردون رو که بهشون نشان میدادیم میگفتم :...