همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

اشنایی .

با مرد زندگیم به خاطر یک مساله کاری اشنا شدم. 

اینقدر خوب و متین کارها را انجام داد که کلی ذوق کردم و با خودم گفتم یعنی میشه یه مرد اینطوری فهمیده باشه ؟

و اینطوری شد که بعدااین مرد با من حرف زد و بعد از کمی صحبت و شناختن همدیگه به خواستگاری من اومد. 

خانواده ی ما  خیلی موافق نبودن یا بهتر بگم اصلا موافق نبودن. 

اما مرد اینقدر خوب حرف زد که  دلشون هم نیومد بگن نه. 

اما کلی با من شرط و شروط کردن که همه چیز پای خودت. همه میدونستن که من واقعا دوستش دارم.

مادرم از همه عاقلتر بود و میگفت دختر باید با عشقش باشه. اما این رو هم میگفت که زن دوم شدن سخته اما من که عاشق و شیدا بودم....

 با خانوم اولش هم صحبت کردم. مادرم هم صحبت کرد. بعدا خواهم گفت که خانوم اولش چرا اجازه میداد. 

و اینطوری شد که ما عروس شدیم. بدون هیچ مجلس خاصی. 

عیدتان هم مبارک..

نظرات 1 + ارسال نظر
غ ز ل شنبه 26 آبان 1397 ساعت 23:47 http://life-time.blogsky.com/

جالب بوده دیدگاه مامانتون
اما نمیشه بگی از عاقلتری بوده
. شما خوب جراتی داشتید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد