-
قربانی
دوشنبه 7 مهر 1393 17:49
اقای خونه به بچه ها قول داده برا عید قربان گوسفند بخره. بچه کوچیک ها ازهمین الان خیلی ذوق و شوق دیدن گوسفند دارن. اقای خونه دوست داره گوسفند توی خود خونه قربانی بشه. البته مامانا کمی مخالفن ولی باز هم شاید تو خونه خونش ریخته بشه بیشتر بلا رو دور کنه. انت اولین سالی هست که و حیات خونه یخان قربانی کنن. البته هنوز هم...
-
والیبالیست ها
یکشنبه 30 شهریور 1393 23:35
امان از والیبال که دختر و پسر خانه ی ما تیم والیبال شدن و بچه کوچولوها هم به عنوان تماشاچی براشون دست تکون میدن. مرد خونه هم البته همراهی میکنه باهاشون و از پدیده ورزش کردن و دوری از کامپیوتر ابراز خوشحالی میکنه. راستش ما هم خوشحالیم اگر کمی کمتر سر و صدا کنن هم بیشتر خوشحال میشیم.
-
بوی ماه مهر
چهارشنبه 26 شهریور 1393 23:32
چند روزیه که میریم بیرون برا خرید مدرسه. هر کدوم از ما برای خودمون خرید میکنیم. اما برای اینکه بین بچه ها هم تساوی باشه معمولا بچه های هم سن و سال وسایلشون رو مثل هم میخریم. پسرهای بزرگتر هم با مرد خونه میرن بیرون برا خرید مدرسه و گاهی هم تنهایی میرن. بستگی داره که چی بخوان بخرن. اینطوری یاد میگیرن که از بازار خرید...
-
موبایل
چهارشنبه 26 شهریور 1393 09:35
قانون جدید مرد خانه به پیشنهاد مامان ها : بچه های دبیرستان به بالا میتونن موبایل بزرگ و گرون داشته باشن و کمتر از اونها باید موبایل ساده داشته باشن. همه ی بچه های ما موبایل جداگانه دارن.
-
بدون فرق
دوشنبه 10 شهریور 1393 21:44
یکی از دخترا با پسر یکی دیگه از مامانا دعواش شد. جالب بود که خواهرش از اون یکی مادر به طرفداری از خواهرش از اون یکی مادر طرفداری میکرد. این چی میتونه باشه جز اینکه اینها هر دو تا زن رو مامان خودشون میدونن و اصلا تفاوتی احساس نمیکنن ؟
-
ایتم های موجود
جمعه 7 شهریور 1393 08:32
چند وقت قبل من و همسر اول به عروسی یکی از فامیل رفتیم. مجلش خوبی بود. خییلی ها ما رو میشناختن و میدونستن که هر دو همسر یه نفر هستیم. بعضی ها هم نمیشناختن. یه نفر اومد نشست کنار دستم که دستاش تا ارنج النگو بود. مثل اینکه میخواست النگوهاش رو تو چشم من فرو کنه. من هم دندون رو جیگر گذاشتم چیزی نگفتم. بعد از من پرسید : تو...
-
صرفا جهت چند کامنت
سهشنبه 4 شهریور 1393 09:48
مرد پاکی داری اما گرمی اون همیشه تو رو میترسونه که شاید نیازی داشته باشه و چشمش به یکی دیگه باشه. پنهانی رابطه ای در کار باشه تو ندونی. اونوقت خواب از چشمات گرفته میشه. اگر هم مرد ناپاکی داشته باشی که همیشه میدونی که دنبال سوژه میگرده و مجبوری خودتو به بیخیالی بزنی. اما اگه مرد پاک و گرمی داری و میدونی که کاملا تامین...
-
ماشین
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:22
مرد خونه برا خودش ماشین داره. همسر اول هم داره اما اونو مرد خونه نخریده و خودش چند سال قبل که ماشین ارزون بود خریده. با پول خودش. من ماشین ندارم و از اونجا که مرد خونه شدیدا در خرید کردن برای ما مساوات و برابری رو رعایت میکنه به من میگفت : دلم میخواد برات ماشین بخرم اما چون در مقابل باید برا اونم بخرم یا پولشو بهش بدم...
-
یکی از عوامل
چهارشنبه 29 مرداد 1393 23:37
مرد خونه هیچ وقت در مسائل سیاسی ریز نمیشه. یه جورایی عارش میشه همیشه درباره گرونی و قیمت تاکسی و مایع ظرفشویی حرف بزنه. اینطور هم نیست که ساکت بشینه و هیچی نگه. گاهی وقتا هم یه بحث سیاسی شروع میکنه و چیک و پوک مساله رو میریزه روی دایره. بچه ها هم همین طوری بار اومدن. ما هم همین طور هستیم. بااینکه میفهمیم چی به چیه و...
-
ختم بخیر
جمعه 24 مرداد 1393 09:18
خانوم اول میگفت وقتی مرد خونه حرف از تو رو پیش کشید خیلی ناراحت شدم. هیچ جوری راضی به این کار نبودم. مرد خونه اما اصرار میکرد و من هم مخالفت. اما دلم هم براش میسوخت و دلم نمیخواست چیزی رو که میخواد بهش نرسه. بهش میگفتم بیا منو طلاق بده بعد برو اونو بگیر. اما بخاطر بچه هام هیچ وقت نه من و نه اون همچین کاری رو نمیکردیم....
-
روز زنان دوم
دوشنبه 20 مرداد 1393 15:21
طبق آمار روزهای یکشنبه وبلاگ من بیشترین بازدید رو داره. 20 درصد بازدیدکنندگان بعد هم روز شنبه با 18درصد رتبه دوم داره. بر خلاف روز جمعه که 10 درصد بازدید ها ی هفته در اون انجام میشه. روز یکشنبه رو باید روز زنان دوم نامید یا روز جمعه رو ؟
-
هدیه ی عید
یکشنبه 19 مرداد 1393 16:10
با مرد خونه رفتیم سفر. با دو تا ماشین که خیلی هم بهمون چسبید. ممکنه من و زن اول گاهی تو دلمون نسبت به هم حس خوبی نداشته باشیم اما جلو بچه ها اصلا بروز نداره و کاملا مثل دو تا مادر ، مثل دو تا خواهر ، مثل دو تا دوست رفتار میکنیم. گذشته از نجابت اون ، نوع برخورد مرد خانه اجازه بی احترامی به کسی نمیده. معمولا هر کی مرد...
-
تربیت چند فرزند
پنجشنبه 2 مرداد 1393 12:10
بچه ها به استخر علاقه زیادی دارن اما شور و شوق روزه گرفتن در اونها اینقدر زیاد بود که اگه میفهمیدن کسی رفته استخر فوری بعدش میپرسیدن : مگه روزه رو باطل نمیکنه ؟ بعد لازم بود توضیح بدیم که : اونها حتما شب رفتن استخر. کوچیکتر ها زور میزنن مثل بزرگتر ها روزه بگیرن و بزرگتر ها گاهی ارزو میکنن کوچیک بودن . شرم و حیایی که...
-
بد خواب دلگیر
دوشنبه 23 تیر 1393 01:10
اصلا حالم خوب نیست و خوابم نمیبره. چتد تا عکس از غکس از غزه و فلسطین دیدم که حالمو بد کرده. واقعا اینا با چه دلی میکشن و با بعضی ها با چه دلی از این حیوونهای کثیف اسرائیلی حمایت میکنن. مدام تصویر مظلومیتشون جلو چشمم هست. خواستم براتون بنویسم و کمی سبک بشم. چی میکشن با زبون روزه. گاهی برای یه چیز کوچیک همه راه میفتیم و...
-
تنویر افکار عمومی
شنبه 21 تیر 1393 23:23
باید سعی کنم بدون حسادت بنویسم. زن اول یه دختر با هوش بوده ، نه اونقدر ببا هوش که نابغه باشه ، تو درساش موفق بوده و جزو نمره اول های مدرسه بوده. باباش هم یه کارمند تحصیلکرده که وضع الی نسبتا خوبی هم داشته ، مخصوصا که ارث خوبی هم بهش رسیده ، مادرش هم تحصیلکرده ی خارج ، که دو سه سال قبل انقلاب میاد ایران و در این بازگشت...
-
مهمانی
چهارشنبه 18 تیر 1393 20:06
هر سال ماه رمضان یه شب هه ی فامیل من ، یه شب فامیلای همسر اول و یه شب هم فامیلای مرد خانه و یه شب همسایه های خانه من و یه شب هم همسایه های همسر اول مهمان خانه ها میشن. دیشب فامیلای من مهمان من بودن. مرد خانه هم بود. قرار بود همسر اول هم بیاد. بچه ها خیلی اصرار داشتن که دور هم باشن. بچه های من با بچه های همسر اول واقعا...
-
بیداری سحر
جمعه 13 تیر 1393 16:27
مردخانه زود تر از همه بیدار میشه و به اون یکی خونه اش هم زنگ میزنه و اونا رو بیدار میکنه. زنگ هم نزنه اونا بیدار میشن اما مرد خونه حس احساس مسئولیتش گل میکنه و زنگ میزنه. مرد خانه خونه ی همسر اولش بود و خبری از تلفنش نشد. دلم شور افتاد. خودم شمارشو گرفتم و فهمیدم همه خواب موندن. این اولین باری بود که مرد خونه خواب...
-
حلوا
چهارشنبه 11 تیر 1393 12:17
من و همسر اول هر دو میدونیم که هر نوع تنش و بی احترامی علاوه بر ناراحتی مرد خونه روی بچه ها اثر خیلی بدی داره. بچه هایی که خیلی خیلی با هم خوبن و کسی متوجه نمیشه اینها از دو تا زن هستند. مرد خونه گاهی افطار و سحر خونه من هست و گاهی خونه ی اون. من و همسر اول گاهی که مرد خونه میخاد بره اونجا کمی از افطاری یا سحریمون رو...
-
جو
پنجشنبه 5 تیر 1393 10:40
جو روزه گرفتن چند روزه تو خونه ی ما راه افتاده. بعضی ها روزه ان و بعضی ها وعده فردا میدن. بعضی ها هم کله گنجشکی. مرد خونه اگه شب خونه ی ما باشه به همسر اول زنگ میزنه تا بیدار بشه و اگه اونجا باشه به من زنگ میزنه خواب نمونم.
-
فکر های ساده
سهشنبه 3 تیر 1393 10:40
با خودم فکر میکنم اگه دیر تر ازدواج میکردم و زن یه مرد مجرد میشدم بهتر نبود؟ اونوقت از زندگیم بیشتر لذت میبردم و بیشتر خوشبخت بودم ؟ آیا واقعا اینطوری هست ؟ اما با خودم میگم : شاید اگه اون موقع ازدواج نمیکردم تا چند سال بعدش خواستگار مناسب هم نداشتم. اونوقت چند سال از جوونیم هرز میرفت. از کجا معلوم که مرد محردی که به...
-
انگشتر
چهارشنبه 28 خرداد 1393 09:00
بعد از عروسی مون اولین باری که بهم هدیه داد به انگشتر خیلی زیبا بود که دقیقا مشابه همون رو هم به زن اول داده بود. تو یه مهمونی دقیقا هر دوتامون همونو دست کرده بودیم . این برام جالب نبود و همه اش فکر میکردم تو دید هست . بعدا مرد خونه تصمیم گرفت این جور چیزا رو پولشو بده تا با سلیقه خودمون بخریم.
-
جبران یک تفریح
یکشنبه 25 خرداد 1393 19:58
من و مرد خانه رفته بودیم یه جایی برای تفریح. اوایل ازدواجمون بود و میخواست کاری کنه که بهم خوش بگذره . مثل همه ی تازه عروس ها. گردش مفصلی بود . از صبح زود یک روز پنج شنبه تا اواخر شب بیرون بودیم . خرجش هم زیاد شد و من دلم براش سوخت. اما ته دلم خوشحال بودم که به خاطر من داره این کارا رو میکنه. اون روز تو اسمان ها بودم...
-
نهایت احترام
پنجشنبه 22 خرداد 1393 13:05
من هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم زن دوم بشم. همه چیز ناگهانی و در عرض چند ماه و اتفاق افتاد. و در حدود یک سال من خودم رو عروس دوم یه خانواده میدیدم. طبیعی هست که زن اول با دوم کمی ناسازگار باشه اما مرد خانه کاری کرده بود که کسی جرات بی احترامی به دیگری نداشت. کافیه بفهمه که یه نفر به یکی دیگه بی احترامی کرده. چیزی نمیگه...
-
مشروح گفتگو با بانوی اول
جمعه 16 خرداد 1393 18:09
وقتی اومده بود خواستگاریم و حرفشو بهم زد با این که خیلی دوستش داشتم اما قبول نکردم. نمیخواستم زندگی یه نفر دیگه رو قبول کنم. اما شرایط طوری بود که با من احساس نزدیکی میکرد. من هم تو دلم دوستش داشتم اما نشون نمیدادم. وقتی گفت میخوام همسرم باشی و با هم زندگی کنیم اول خیلی ناراحت شدم. نزدیک بود همه ی تصوراتم درباره اون...
-
اولین اشنایی
شنبه 10 خرداد 1393 08:30
از وقتی که مرد خانه تصمیم به ازدواج دوم گرفته بود و مساله رو با خانواده اش در میون گذاشت ، چند ماهی میگذشت. من هم هنوز نمیدونستم که قراره زن دوم بشم. هر چند که مرد خانه به من علاقه مند شده بود ، تا اینکه کم کم مرد خانه برام از خانومش میگفت که زن خوبیه ، قبل از اینکه رسما بیاد خواستگاری منو با خانومش اشنا کرد و یه روز...
-
رضایت همسر اول
جمعه 9 خرداد 1393 10:01
چی شد که همسر اول رضایت داد ؟ اتفاقات مختلفی دست به دست هم داده تا زن اول رضایت بدن مرد خانه یه زن دیگه بگیره. اما مهمترین عامل به نظر من نوع حرف زدن و قدرت قانع کردن بالای مرد خانه هست. جوری حرف میزنه که همه رو قانع میکنه . نمیشه روی حرفش حرف زد. نه اینکه زور بگه ، ولی طوری جملاتش رو به کار میبره که ادم رو سحر میکنه....
-
روزهای ازدواج
پنجشنبه 8 خرداد 1393 11:07
به روزهای آغاز زندگی مشترک نزدیک میشدم. قرار بود با هم به سفر مشهد برویم و بعد هم یک مهمانی ساده. هر لحظه ای ااز لحظات ازدواج برای هر زنی مملو از خوشحالی و اضطراب است.خوشحال از تقدیر و مضطرب از آینده. اما این نگاه های ارامش بخش یک مرد است که میتواند ارامش را به روح و جانت باز گرداند. اما من ، عاشق و واله ، اما همین...
-
ازدواج من
دوشنبه 5 خرداد 1393 15:54
ازدواج من اینطور بود که : اصلا بزارین از اول بگم. مرد خانه حدودا 20 ساله بودکه گه با ی دختر 19 ساله ازدواج میکنه. اون زن هم از فامیلای مرد خونه نبوده. بعد دو سال هم بچه دار میشن مرد خانه 33 ساله که بود اومد خواستگاری من. من اون موقع 24 سالم بود. اشنایی ما بخاطر یه مساله کاری بود. که واقعا کارش رو خوب انجام داد. من...
-
اداره خانه 3
سهشنبه 30 اردیبهشت 1393 10:51
از کارهای مرد خانه این هست که درس خواندن یک افتخار و بیسوادی و اهل مطالعه نبودن یک ننگ هست. خودش هم گاهی عمدا جلو بچه ها مطالعه میکنه و تریپ سواد میاد. بچه ها تو درسشون خیلیتلاش میکنن ویه جور حس رقابت بینشون هست. گاهی وقتها دیده ام که چند نفری دور هم جمع میشن و مشق مینویسن یا نقاشی میکشن. گاهی هم به هم کمک میکنن. یه...
-
اداره خانه 2
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 07:25
درباره اداره خانه میگفتم مرد خانه سعی کرده بچه ها لوس و ننر و ناز نازیبار نیاره. در حد توان وظیفه به عهده شون میزاره. و اونها زیربار این مسئولیت ها پخته بار میان. البته محبت و عاطفه بیشترین چیزی هست که در نگاه مرد خانه نسبت به بچه هاش دیده میشه. اما این عاطفه ها از اقتدارش کم نکرده. بچه ها جوری به هم داداش میگن که هر...