همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

روزهای ازدواج

به روزهای آغاز زندگی مشترک نزدیک میشدم. قرار بود با هم به سفر مشهد برویم و بعد هم یک مهمانی ساده. 

هر لحظه ای ااز لحظات ازدواج برای هر زنی مملو از خوشحالی و اضطراب است.خوشحال از تقدیر و مضطرب از آینده. اما این نگاه های ارامش بخش یک مرد است که میتواند ارامش را به روح و جانت باز گرداند. 


اما من ، عاشق و واله ، اما همین قدر هم که عاشق بودم مضطرب بودم. حرفهای پدرم ، مادرم و بعضی از دوستان دائما جلو چشمم رژه میرفت و بر سنگینی حس من می افزود. اما  گاه با یک لبخند مرد خانه همه ی دلنگرانی ها  از بین مرفت. محتاج لبخندش بودم. محتاج نگاه محبت امیزش. محتاج حرکت لب های زیبایش وقتی که به من میگفت : عروس خوشکلم.


برعکس هر اضطراب و انتظاری که تلخ است ، اضطراب و انتظار لحظات اغاز زندگی مشترک بسیار شیرین و دلنشین است. 

با بدرقه ی پدر و مادر من و مادر اقای خانه راهی مشهد شدیم. یک هفته انجا بودیم. مرد خانه شبها مرا به حرم میبرد و بعد از نماز صبح در خنکای بهشتی اش با هم قدم میزدیم و به ارام ارام به خانه بر میگشتیم. 

ان یک هفته رویایی شروع شد و حالا من ، دختر جوان و سوگلی مرد خانه در ابتدای شروع یک زندگی بودم. خوشبختانه در این مدت هر وقت زن اول تماس میگرفت محترمانه برخورد میکرد و من هم متقابلا سعی میکردم محترمانه برخورد کنم و در اخر مکالمات به مرد خانه میگفتم که سلام من را هم برسان. و او نیز. 


به او حق میدادم که دلش برای مردش تنگ شود. خالی از حسادت نبودم ، دوست داشتم مردم مال خودم باشد اما مرد خانه جوریرفتار میکرد که انگار واقعا فقط مال من است بااینکه میدانستم همسر دیگر هم دارد اما حس تک همسری داشتم.

 مر د خانه جوری حرف میزد و جوری محبت میکرد که اصلا دوست نداری در مقابل  در خواست هایش " نه " بگویی

شاید من زیادی عاشق بودم . اما  دقیقا همسر اول هم همین حس را داشت. و شاید با همین حس و حال بود که راضی به ازدواج دوم مردش شده بود. 

نظرات 15 + ارسال نظر

لینکت کردم عزیزم.منو با همین اسم بلینک

خیلی جالبه ولی اگه من بودم راضی به تقسیم عشقم نمیشدم بهت تبریک میگم.چرا لینکم نکردی؟

ازی جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 12:05

نوشته هات خیلی رسمیه اصلا حس یه زندگی واقعی رو نداره.
اصلا چرا تو اون سن کم زن دوم شدی. چرا زن اول رضایت داد. زن اول چه مشکلی داشت. و.......
اصلا نمیتونم حس تو و زن اول درک کنم.

وبلاگ نویسی بلد نیستم عزیزم.

narin جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 12:08 http://aufregend.blogfa.com/

واقعن تو خوشبخت شدی ؟
البته بستگی داره خوشبختی تو چی ببینی
من و شوهرم هنوز عاشق هم هستیم هنوز حس و شادی خوبی تو قلب هامون هست
چطوری با زن اول و بچه هاش کنار اومدی
شوهرم من با اینکه عاشق من ولی بازم به اون ها تعلق داره دلش بچه هاش می خواهد

این عالیه که عاشقش هستی. طبیعی هست که بچه هاشو دوست داشته باشه.

زینب جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 12:39

ببخشید میشه یکم راجع به چگونگی رضایت دادن همسر اول بیشتر توضیح بدین؟اخه خودتون هم قبلا گفته بودین راجع به این موضوع توضیح خواهید داد.منظورم اینه که میشه یه پست راجعه بهش بذارید؟
یعنی شوهرتون رفت با محبت به خانمش گفت میخوام دوباره ازدواج کنم خانمش هم پذیرفت؟؟؟؟؟؟؟راستش خیلی عجیه!!!!!!شما اگر خودتون باشد الان شوهرتون بهتون بگه میخوام زن سومی بگیرم می پذیرید؟

زینب جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 12:45

اقای خونه با خانم اول هیچ اختلافی نداشتن؟بدون هیچ مشکلی با داشتن یه زندگی خوب و نرمال تصمیم به ازدواج مجدد گرفتن؟
اقای خونه از اول تصمیم به ازدواج مجدد داشتن و بعد شما رو پسندیدن یا با دیدن شما تصمیم به ازدواج مجدد گرفتن؟

البته ببخشید من خیلی فضولی میکنمااااا ولی خوب برام جالبه بدونم.

حتمنا براتون میگم. کم کم

زینب جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 12:47

چرا منو جواب نمیدی؟

من از دیروز تو فکر شمام و اینکه این سوالات رو بپرسم.تورو خدا بی جواب نذار

با خوندن پست جدید جواب سوالاتو گرفتی عزیزم ؟ اگه نگرفتی بگید بازم برات بگم. شما قراره زن دوم بشین ؟

مرمر جمعه 16 خرداد 1393 ساعت 02:47 http://www.nwlifstyl.blogfa.com/

وقتی میگفت عروس خوشگلم، با خودت نمی کفتی که اینها رو، همین ها رو به یکی دیگه هم داره میگه؟
با خودت فکر نکردی که به همین راحتی که با تو، شاید با کس دیگه ای هم بوده؟
فکر نکردی که به همین راحتی که به تو پیشنهاد داد و با این قضیه کنار اومد با یکی دیگه هم شاید؟
اصلا واقعا چطور تونست اینقدر راحت باش کنار بیاااد؟؟!
تو رو نمی دونم اما اون چطور تونست اینقدر راحت باش کنار بیاد؟
خانواده ت چطور تونستن باش کنار بیان؟
چرا جزییات رو توضیح نمیدی؟
نمیخوای؟؟؟؟
کاش بدی...
من می خوام بدونم...
میخوام من هم آرامش رو بتونم تجربه کنم
بدونم این امکان وجود داره...
اما اینطوری که تو تعریف کردی بیشتر غیر واقعیه تا ممکن...

شما هم میخای ازدواج دوم کنی؟ مطمئن باش کار خیلی ظریفی هست. با هر کسی نمیشه. خیلی طرفت باید اقا باشه.

زهرا یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 12:22

هر چی بیشتر می خونم بیشتر به این نتیجه می رسم که غیر واقعی است. می شود بپرسم کجا زندگی می کنید؟ کدوم شهر؟ شهر یا روستا؟ آخه انگار این مساله برای هر سه تاتون خیلی طبیعی است. تو فامیلتون یا فامیل شوهرتون چند همسری زیاده؟ اصلا تو ایرانید؟ یا کشورهای حاشیه خلیج فارس!

کیمیا پنج‌شنبه 15 آبان 1393 ساعت 15:20

عزیزم خوشحال میشم راهنماییم کنی

نیلوفر چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 17:16

پس وقتی ازتون بخواد راضی بشین زن سوم بکیره هم نه نمیگین؟تو یکی از کامنتای پستای قبل جواب داده بودین راضی نمیشین مرد خونه زن سوم بگیره چون دیگه به قول خودتون سومی میشه سوگلی شما میشین الانه همسر اول.اونوقتم مثل الان احساس خوشبختیو تک همسری میکنین؟زن اول فقط راضیه نه خوشبخته نه مثل شما از رفتار همسرتون این حسایی که گفتین بهتون دس میده بهش دس میده.شما که خوشبختین برای خانوم اول امیدوارم که ایشونم خوشبخت باشن.اینو خود ایشون فقط میتونن بگن نه کس دیگه

معصومه سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 11:58

آفرین
خوشبختی یعنی رضایت درونی
همینظوری زندگی کن

علی سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 20:42

خداوند مثل شما خانم ها بهشتی رو زیاد بکنه
شما یک مومن حقیقی هستید
ای کاش منم یک همسر مثل شما بیدا می کردم

علی اسفندیاری شنبه 22 خرداد 1395 ساعت 14:36 http://eshqh.blogsky.com/

سلام از اعتقادات مذهبی و نابت خوشم آمد
برات آرزوی موفقیت می کنم خیلی واقعی و روان می نویسی
بهم سر بزنی خوشحال میشم.

فاطی پنج‌شنبه 1 شهریور 1397 ساعت 00:58

سلام من ب راهنماییت نیازدارم..میشه لطفابه ایمیلم مراجعه کنی..
fatmhatshy673@gmail.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد