همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

سفرمشهد

ایام نوروز با همسر اول و من و بچه ها رفتیم مشهد. اما از راه شمال رفتیم. با دو ماشین. خیلی به همه ی ما خوش گذشت. جاتون واقعا خالی بود. 

بیشتر از ما به بچه ها خوش گذشت که دور هم جمع بودن و لذت میبردن. انگار اومدن اردو. 


بچه ها وقتی دور هم جمع میشن هوای هم رو بهتر دارن و خودشون از خودشون مراقبت میکنن. ادم خیالش جمع هست که بچه اش تک و تنها نیست

البته گاهی هم دست به یکی میکنن و شیطنت های بدی میکنن اما از مرد خانه حساب میبرن.


از اونجا که ما دو زن هستیم با بچه ها به حرم رفتن اصلا سخت نیست و سخت زمانی هست که دست تنها باشیم. انگار حس غریبی میاد سراغمون. یه جورایی مث خواهر شدیم. 

البته گهگاهی ممکنه ازهم برنجیم اما جلو بچه ها سعی میکنیم خودمون رو نگه داریم. 


مثلا وقتی یکی میخاد بره ضو بگیره لازم نیست کیف و بچه و کالسکه رو با خودش ببره. همه رو یک جا تحویل زن اول میدم و  با خیال راحت به کارم میرسم. 

زن اول واقعا زن خوبیه. از من بزرگتر هست و روحیاتم رو درک میکنه. 

هر دوی ما در این عقیده مشترک هستیم که به حقوق یکدیگر  تجاوز نکنیم. 

و این رو هم میدونیم که مدیریت مرد خانه کاملا در این مساله موثر هست.


این سفریکی ازبهترین سفر ها بود اما شلوغی راه و مسیر کمی اذیت میکرد.