همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت
همسر دوم خوشبخت

همسر دوم خوشبخت

یادداشت های یک زن دوم خوشبخت

جو

جو روزه گرفتن چند روزه تو خونه ی ما راه افتاده. بعضی ها روزه ان و بعضی ها وعده فردا میدن. بعضی ها هم کله گنجشکی.

مرد خونه اگه شب خونه ی ما باشه به همسر اول زنگ میزنه تا بیدار بشه و اگه اونجا باشه به من زنگ میزنه خواب نمونم.

فکر های ساده

با خودم فکر میکنم اگه دیر تر ازدواج میکردم و زن یه مرد مجرد میشدم بهتر نبود؟ اونوقت از زندگیم بیشتر لذت میبردم و بیشتر خوشبخت بودم ؟ آیا واقعا اینطوری هست ؟


اما با خودم میگم : شاید اگه اون موقع ازدواج نمیکردم تا چند سال بعدش خواستگار مناسب هم نداشتم. اونوقت چند سال از جوونیم هرز میرفت. از کجا معلوم که مرد محردی که به خواستگاریم میومد از مرد الان خانه بهتر بود ؟  از کجا معلوم که اون مرد مجرد بعدا نمیخواست زن دوم بگیره ؟ 

پس من الان خوشبختم. و باید قدر این خوشبختی رو بدونم.

تا امروز هیچ وقت قانع نشدم که کارم اشتباه بوده. چون حس خوشبختی دارم. 

انگشتر

بعد از عروسی مون اولین باری که بهم هدیه داد به انگشتر خیلی زیبا بود که دقیقا مشابه همون رو هم به زن اول داده بود. تو یه مهمونی دقیقا هر دوتامون همونو دست کرده بودیم . این برام جالب نبود و همه اش فکر میکردم تو دید هست . 

بعدا مرد خونه تصمیم گرفت این جور چیزا رو پولشو بده تا با سلیقه خودمون بخریم.  

جبران یک تفریح

من و مرد خانه رفته بودیم یه جایی برای تفریح. اوایل ازدواجمون بود و میخواست کاری کنه که بهم خوش بگذره . مثل همه ی تازه عروس ها. 

گردش مفصلی بود . از صبح زود یک روز پنج شنبه تا اواخر شب بیرون بودیم . خرجش هم زیاد شد و من دلم براش سوخت. اما ته دلم خوشحال بودم که به خاطر من داره این کارا رو میکنه. 

اون روز تو اسمان ها بودم و خیلی لذت میبردم. مثل پرنده ای که تو دل اسمان ها گم میشه. 

قرار بود از این تفریح ما هیچ کس خبر دار نشه. اما چند روز بعد به طور ناخواسته خانوم اول هم فهمیده بود و یه شوخی به مرد خانه گفته بود : مارو که اینطوری بیرون نمیبری. 

مرد خانه هم هفته ی بعد همسر اول و بچه هاش رو دقیقا برده بود همون جا برا تفریح. 

اول تو دلم ناراحت بودم و حسادت کردم که چرا اونها رو برده تفریح. اما بعدا از این حس خودم ناراحت شدم. 

نهایت احترام

من هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم زن دوم بشم. همه چیز ناگهانی و در عرض چند ماه و اتفاق افتاد. و در حدود یک سال من خودم رو  عروس دوم یه خانواده میدیدم. طبیعی هست که زن اول با دوم کمی ناسازگار باشه اما مرد خانه کاری کرده بود که کسی جرات بی احترامی به دیگری نداشت. کافیه بفهمه که یه نفر به یکی دیگه بی احترامی کرده. چیزی نمیگه اما جوری برخورد میکنه که همه میفهمن که ناراحته.   ادامه مطلب ...

مشروح گفتگو با بانوی اول

وقتی اومده بود خواستگاریم و حرفشو بهم زد با این که خیلی دوستش داشتم اما قبول نکردم. نمیخواستم زندگی یه نفر دیگه رو قبول کنم. اما شرایط طوری بود که با من احساس نزدیکی میکرد. من هم تو دلم دوستش داشتم اما نشون نمیدادم. وقتی گفت میخوام همسرم باشی و با هم زندگی کنیم اول خیلی ناراحت شدم. نزدیک بود همه ی تصوراتم درباره اون فرو بریزه. اما هیچ جوره نمیشد او نرو یه ادم هرزه قلمداد کرد.   ادامه مطلب ...

اولین اشنایی

از وقتی که مرد خانه تصمیم به ازدواج دوم گرفته بود و مساله رو با خانواده اش در میون گذاشت ، چند ماهی میگذشت. من هم هنوز نمیدونستم که قراره زن دوم بشم. هر چند که مرد خانه به من علاقه مند شده بود ، تا  اینکه کم کم مرد خانه برام از خانومش میگفت که زن خوبیه ، قبل از اینکه رسما بیاد خواستگاری منو با خانومش اشنا کرد و یه روز به طور تلفنی با هم حرف زدیم. 


مسلم بود که مثل همه ی زنها اون هم دوست نداشت که هووو داشته باشه اما اینقدر هم متعصب نبود که اگر مردش بره زن دوم بگیره هوارررر کنه. اون صحبت تلفنی خیلی کارگشا بود. به توصیه مرد خانه من خیلی ارام و منطقی باهاش حرف زدم و گفتم که نمیخوام زندگیش رو خراب کنم. نمیخوام رقیبش باشم. اون هم فقط با یه جمله فهموند که اگر بخوای با مرد خانه باشی من حرفی ندارم . ( جمله اش تقریبا این بود که : من نباید بگم بیا زن دوم بشو یا به اون بگم برو زن دوم بگیر اما اگه خودتون خواستین من دیگه حرفی ندارم )


راستش من دلم هم براش میسوخت ، واضحه که براش سخت هست تحمل یه زن دیگه ، عشق به این آسانی ها شریک بردار نیست. برای من هم سخت بود اما حدیث دلدادگی و عشق سرکش من به مرد خانه این چیزها رو نمیدید. اقای خانه هم محبت هاش واقعی بود. هر طوری بود هم من و هم خانوم اول رو راضی کرده بود. 

رضایت همسر اول

چی شد که همسر اول رضایت داد ؟ 


اتفاقات مختلفی دست به دست هم داده تا زن اول رضایت بدن مرد خانه یه زن دیگه بگیره.

اما مهمترین عامل به نظر من نوع حرف زدن و قدرت قانع کردن بالای مرد خانه هست. جوری حرف میزنه که همه رو قانع میکنه . نمیشه روی حرفش حرف زد. نه اینکه زور بگه ، ولی طوری جملاتش رو به کار میبره که ادم رو سحر میکنه. 


این مطلب رو در همه ی تصمیماتی که برا خانواده گرفته میشه دیدم و این از ویزگی های یک مرد خوب میتونه باشه.

 اتفاق دیگه ای که باعث شد زن اول رضایت بده این بود که زن اول هیچ وقت در هیچ مساله ای مانع مرد خانه نشده. شاید دلیلش بر میگرده به اینکه مرد خانه  خیلی حدود رو رعایت میکنه و اگر یه جایی کسی باهاش مخالفت کنه معنی این کارش اینه که شما داری حق منو میخوری. 

جوری اعتماد ها رو جلب کرده که همه میدونن این مرد کار پوچ و مسخره و هوسرانی نمیکنه و اگر بخواد چیزی بخره یا کاری انجام بده حتما براش دلیل قانع کننده داره. تصور کنید تو خانه وقتی میگه من میخام زن دوم بگیرم ، زن اول مخالفت میکنه اما یه خورده هم شک میکنه که نکنه واقعا احتیاج داره و من دارم ناحق جلو کارشو میگیرم ؟


جزئیات اشنایی خودم با مرد خونه رو تو یکی از پست ها گفتم. اینجا


مرد خانه اول منو دیده بود و بعد به فکر زن دوم افتاده بود. از این بابت مطمئنم که واقعا منو دوست داره. 


همسر اول در ابتدا مخالف سر سخت بوده ، ولی بعد از گذشت یه مدت چند ماهه و حرف های مرد خانه و در نهایت با  استخاره راضی به این کار میشه. شاید یه جورایی هم دلش میخاسته من هم سر و سامون بگیرم. نمیدونم این حس براش چجوری ایجاد شده ؟ چون من هم از یه خانواده خوب و محترم بودم و چیزی تو زندگیم کم نداشتم. به هر حال زنها  معدن عاطفه هستن و دوست دارن همه اش محبت کنن. اینم یه جوریش بوده . شاید هم به انتخاب مردش میخواسته احترام بزاره.

اینها برداشت های من هست. و از لابلای حرفاش متوجه شدم و یه جور برداشته.


اون از روز اول با من مهربان بود شاید مطمئن بود که شرطو شروطش رو با مرد خونه اش کرده. من حدس میزدم که مرد خونه هم حسابی دلش رو گرم کرده که چیزی از محبتم به تو کم نمیشه. 

برای ما زنها هم اینکه زن دوم نباشیم  حس خیلی بهتری داره  اما  مرد های جامعه که مث ما فکر نمیکنن. اگر برای بعضی از مرد ها همچین راهی باز نباشه اونوقت هر مردی یه زن داره و 10 تا دوست دختر. 

بعلاوه خیلی از زنها هم هستن که مطلقه هستن بیوه هستن سن ازدواجشون بالا رفته و مجردن یا زن های اولی که بیماری دارن و ... . اگر مردی اینها رو ساپورت نکنه فکر میکنید این زنها لحاف رو میکشن رو خودشون و  راحت میخوابن ؟ معلومه که اونها هم بیکار نمیشینن و سراغ مرد زندگی من وشما میان.